





ولادت با سعادت گل لیــلا، شبــه پیمبر،
علی بن حســین (ع)
حضرت علي اكبر عليه السلام
و گراميداشت روز جوان مبارك باد
و گراميداشت روز جوان مبارك باد
نسل جوان را به جهان رهبری
جلوه ی توحید، علی اکبری
هر که هوای رخ احمد کند
در تو تماشای پیمبر کند
هر که هوای رخ احمد کند
در تو تماشای پیمبر کند

ولادت باسعادت سرو باغ احمدی، آینه ی محمدی
و روز جوان مبارک
حماسه از چشمهای تو آغاز میشود در روزی داغ و خون آلود.
رشادت یعنی «تو»؛ وقتی که در رکاب پدر،
تار و پود حادثه را شمشیر زدی.
رشادت یعنی «تو»؛ وقتی که در رکاب پدر،
تار و پود حادثه را شمشیر زدی.
امروز میآیی؛ عَلَم عشق بر دوشت،
با نشانهای از آن سوی آسمان،
و زمین با خندههای نخستینت، شکفتن آغاز میکند.
با نشانهای از آن سوی آسمان،
و زمین با خندههای نخستینت، شکفتن آغاز میکند.
در وجودت تکهای از بهشت جا مانده است؛
آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیب میتراود.
آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیب میتراود.
روشنای چهرهات با اُفقهای دور و درخشان نسبت دارد.
ریشهات از مقدمترین رودخانه آب میخورد.
ریشهات از مقدمترین رودخانه آب میخورد.
نخلها، پیش قامتت کوچک مینمایند،
ای بزرگِ دوست داشتنی!
نامت از دهان زمین نمیافتد.
ای بزرگِ دوست داشتنی!
نامت از دهان زمین نمیافتد.
آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید،
همبازی کودکیات و عشق، همسفره همیشگی توست.
همبازی کودکیات و عشق، همسفره همیشگی توست.
قبایل عرب از گندمزار شجاعت تو نان میخورند.
پرندگان، چشم بر قانون رهاییات دوختهاند.
پرندگان، چشم بر قانون رهاییات دوختهاند.
میآیی و پنجه در پنجه کوه میافکنی و فرو میریزیاش.
میآیی و از جای گامهای سپیدت، درختانی از آینه قد میکشند.
میآیی و از جای گامهای سپیدت، درختانی از آینه قد میکشند.
بر اسب که مینشینی، بارانی از ستاره باریدن میگیرد.
مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان میریزد.
مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان میریزد.
تو علی اکبری؛
علوی سیرت و محمّدی صورت.
آئینت جوانمردیست. صدایت، لرزه بر اندام آنان میاندازد
که نفسهای شیعه را بریده بریده میخواهند.
علوی سیرت و محمّدی صورت.
آئینت جوانمردیست. صدایت، لرزه بر اندام آنان میاندازد
که نفسهای شیعه را بریده بریده میخواهند.
در آغوش باران زاده شدهای و از سینه بهار، شیر نوشیدهای.
از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.
کوهستانها، هوای پاک نفسهایت را به عاریت گرفتهاند.
از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.
کوهستانها، هوای پاک نفسهایت را به عاریت گرفتهاند.
شاعرانهترین واژهها، شعر بلند حماسهات را سرودن نمیتوانند.
محرم در محرم تصویر تابناک توست
که بر صفحه خونرنگ عاشورا میدرخشد.
محرم در محرم تصویر تابناک توست
که بر صفحه خونرنگ عاشورا میدرخشد.
لبهای ترک خوردهات، سالهاست فرات را
سر در گریبان نگه داشته است.
صفحات آن ظهر سرخ را که ورق میزنم،
ردّ نگاههای پر هیبت توست که بر جا میخکوبم میکند.
تو اردیبهشت فصلهای جهانی.
سر در گریبان نگه داشته است.
صفحات آن ظهر سرخ را که ورق میزنم،
ردّ نگاههای پر هیبت توست که بر جا میخکوبم میکند.
تو اردیبهشت فصلهای جهانی.
خاکستریترین روزها را خورشید کلامت به تپش وا میدارد.
امروز میآیی و ما فانوسهای عاشقی در دست،
میلاد خجستهات را نور میپاشیم.
امروز میآیی و ما فانوسهای عاشقی در دست،
میلاد خجستهات را نور میپاشیم.
میآیی و چکاوکان روشنی، روز آمدنت را به ترانه مینشینند
و رودهای زمین، بهار آمدنت را آواز میخوانند.
و رودهای زمین، بهار آمدنت را آواز میخوانند.
میآیی و کائنات به تو سلام میکند.
عطر آرام تو که از افق لبریز میشود،
جهان در دامنه زلال روح تو به نماز میایستد.
آفتاب در پیشانی تو شدت میگیرد.
عطر آرام تو که از افق لبریز میشود،
جهان در دامنه زلال روح تو به نماز میایستد.
آفتاب در پیشانی تو شدت میگیرد.
تمام میوههای درختان شاداب میشوند
و برگهای سبز برای تو شعر میخوانند.
گلهای سرخ از لبخندهای بیمضایقه تو جان میگیرند
و همه رودها، به شوق عطر تو به دریا میریزند.
و برگهای سبز برای تو شعر میخوانند.
گلهای سرخ از لبخندهای بیمضایقه تو جان میگیرند
و همه رودها، به شوق عطر تو به دریا میریزند.
همه موجها از تو یاد گرفته اند که هیچگاه از رفتن باز نمانند.
پیش از آنکه بیایی، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند.
پیش از آنکه بیایی، ابرها نام زلالت را بر همه باریده بودند.
همه نام تو را میدانند. همه تو را میشناسند.
تو شبیهترین غنچهها به بهاری، تو شبیهترین شکوفههای ازل
به پیامبری صلیاللهعلیهوآله .
تو شبیهترین غنچهها به بهاری، تو شبیهترین شکوفههای ازل
به پیامبری صلیاللهعلیهوآله .
همه عطر تو را میشناسند؛ نارنجها، ابرها، بادها و گنجشکها.
نام تو در خون همه گلبرگهای زیبا جریان دارد.
همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه میگیرند.
تمام اردیبهشتها از آغوش گرامی تو جان میگیرند.
نام تو در خون همه گلبرگهای زیبا جریان دارد.
همه عطرها از مهربانی تو سرچشمه میگیرند.
تمام اردیبهشتها از آغوش گرامی تو جان میگیرند.
بهشت، بهانهایست برای دیدن تو. بیتو،
بهار توهمی بزرگ است که به کویرهای بیپایان ختم میشود.
بهار توهمی بزرگ است که به کویرهای بیپایان ختم میشود.
تو مسافر تمام قلبهایی هستی که پرندهها را دوست دارند.
ماه از گریبان گرامی تو آغاز میشود
و روز در پیراهن تو تکثیر میشود.
ماه از گریبان گرامی تو آغاز میشود
و روز در پیراهن تو تکثیر میشود.
با تو میتوان خورشید را به کوچکترین ایوانها دعوت کرد
و باران را مهمان تمام شیشههای غبار گرفته بیرهگذر.
امشب به یمن آمدنت تمام آینهها قد میکشند.
و باران را مهمان تمام شیشههای غبار گرفته بیرهگذر.
امشب به یمن آمدنت تمام آینهها قد میکشند.
ابرها همه باران میشوند تا بیواسطه
گونه های بهشتیات را ببوسند.با آمدنت،
عشق به مهمانی خانههای فراموش شده میرود
و سقف خانهها ستارهپوش میشوند.
گونه های بهشتیات را ببوسند.با آمدنت،
عشق به مهمانی خانههای فراموش شده میرود
و سقف خانهها ستارهپوش میشوند.
نامت، تکرار جاودانه مهر است، در هجامه های مکرر درد.
نامت به گل می ماند؛ زیبایی... سکوت... و پرپر شدن.
نامت به شادی می ماند؛ سرور رقصانی که سینه پدر را به گُل می نشاند،
وقتی که در ازدحام بی کسی هایش فریاد می شود.
نامت به شادمانی می ماند، علی! حتی در میان هجوم نیزه و تیر و... بی کسی.
و به برادر و به یاور. و به پدر بزرگ؛ وقتی که پدر،
نامت به گل می ماند؛ زیبایی... سکوت... و پرپر شدن.
نامت به شادی می ماند؛ سرور رقصانی که سینه پدر را به گُل می نشاند،
وقتی که در ازدحام بی کسی هایش فریاد می شود.
نامت به شادمانی می ماند، علی! حتی در میان هجوم نیزه و تیر و... بی کسی.
و به برادر و به یاور. و به پدر بزرگ؛ وقتی که پدر،
دلتنگ آغوش گرم محمد0ص) می شود،
وقتی که پدر می خواهد به آرامش و سکوت چهره ای فراموش شده در
وقتی که پدر می خواهد به آرامش و سکوت چهره ای فراموش شده در
اذهان سنگ شده مردم پناه ببرد.
نامت بزرگ است؛ یک بزرگی آرام؛ یک بزرگی بی انتها که ساحل را می شود
در زلالی دریای چشمانت یافت... نامت بزرگ است، «اکبر»!
نامت به تشنگی می رسد... ؛ درست وقتی که از لبان خشکیده پدر،
آب طلب می کنی و مولای تشنگان، نام بلندت را در صفحه اول تشنگان،
سرخ می نویسد و از آن جاست که با تشنگی، خویشاوند می شوی می سوزی،
خاکستر می شوی و آن گاه، در تاریخ، جاودانگی را حک می کنی.
نمی دانم چرا نامت همیشه پس از آب می آید؛ دو واژه بعد از تشنگی؟
کسی که خویشاوند نزدیک زلالی است...،
از خانواده دریا، کسی که به کوثر می رسد چرا؟
تشنگی چرا؟!
و پدر هم تشنه است؛ حتی تشنه تر از گریه های پیچیده در خیمه،
حتی تشنه تر از غیرت متلاطم شمشیرِ عمو، حتی تشنه تر از... تو.
برو، برو پسرم! و چه نزدیک است سیراب شدنت؛
آن هم از دست زیباترین مخلوق هستی،
از دست جدّت، محمد صلی الله علیه و آله وسلم !
برو پسرم!
داوود خان احمدی
نامت بزرگ است؛ یک بزرگی آرام؛ یک بزرگی بی انتها که ساحل را می شود
در زلالی دریای چشمانت یافت... نامت بزرگ است، «اکبر»!
نامت به تشنگی می رسد... ؛ درست وقتی که از لبان خشکیده پدر،
آب طلب می کنی و مولای تشنگان، نام بلندت را در صفحه اول تشنگان،
سرخ می نویسد و از آن جاست که با تشنگی، خویشاوند می شوی می سوزی،
خاکستر می شوی و آن گاه، در تاریخ، جاودانگی را حک می کنی.
نمی دانم چرا نامت همیشه پس از آب می آید؛ دو واژه بعد از تشنگی؟
کسی که خویشاوند نزدیک زلالی است...،
از خانواده دریا، کسی که به کوثر می رسد چرا؟
تشنگی چرا؟!
و پدر هم تشنه است؛ حتی تشنه تر از گریه های پیچیده در خیمه،
حتی تشنه تر از غیرت متلاطم شمشیرِ عمو، حتی تشنه تر از... تو.
برو، برو پسرم! و چه نزدیک است سیراب شدنت؛
آن هم از دست زیباترین مخلوق هستی،
از دست جدّت، محمد صلی الله علیه و آله وسلم !
برو پسرم!
داوود خان احمدی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 19:35 توسط محمدمهدی عبدالحی
|